سن پترزبورگ
تو برف بودی، نشسته بر دامن کوهسار اورال
من ماهی شکسته باله ی عشق نوری، بی خبر ، شناکنان، خلاف جریان
تو آب شدی،
همه آغوشی گشاده
نامت رودخانه نوا
من در جستجوی روزنه ای از نور، غرق در تمام تو
و گنجشکی که در حیاط کلیسای اسحاق مقدس
آنچنان بی خیالانه خودش را به آب رسانده بود
زیر باران ناگهانی تابستان
با حال و هوای گردنه حیران خودمان
شعری دوباره در من زایید
و ابرها دوان دوان
از آسمان گنبد طلایی رفتند
تا برق نگاهت
درخششی تازه سرکند
و اینگونه شد که شعر، پناهی دوباره در من یافت
همچون کبوتران حیاط کازان
که در ارتفاع صفر قدم می زدند
بی ترس و در امان از حضور انسان
این خطرناکترینِ آفریدگان جهان
تو برف بودی
نشسته بر دامن اورال
در ارتفاعات افتخار و احتزاز
سر در ابرها
من دردی کهنه در باله ای که هزارسال جنبیده بود
تو آب شدی
فرودآمدی
در ارتفاع صفر ازسطح دریاها
و در اتصال به آبهای آزاد
جهانی را در آغوش گرفتی
و من حالا تمام ماهیان جهانم
که در تو نفس می کشم
چون گفتنی باشد ,