یک مناظره شعری با حمید مصدق
باز هم من زنده ام،آه ای خدا متشکرم!
بازباران برغبارشیشه ها،متشکرم!
بازهم بیداری وخمیازه وصبحی دگر،
دیدن آینه و نوروصدا،متشکرم!
بازهم یک سفره ویک چای داغ ونان گرم،
فرصت دیدارتو دراین فضا، متشکرم!
باردیگر میتوانم بوکنم از پنجره،
یاس خیس خانه همسایه رامتشکرم!
گرچه دراین وقت پر،گهگاه یادت میکنم،
خاطرم جمع است میبخشی مرا،متشکرم!
منکه بی تسبیح وبی سجاده ام ،ازمن بگیر،
این تغزل رابعنوان دعا،متشکرم.
"حمید مصدق"
و من نوشتم:
باز هم موشك، زمين، بمب و هوا متشكرم/باز هم آوار خون، بي سر خدا، متشكرم
باز هم يكي لوطي ولگرد در گنداب شب/در پي درد خماري بي دوا، متشكرم
باز هم شهري ميان دست هاي فاجعه/باز در سردابه مردي مبتلا، متشكرم
باز داغ مادري با نعش داغاداغ و سرد/باز هم زير شكنجه، بي صدا متشكرم
باز فقري تلخ، در دستان پير يك پدر/با نم اشكي ميان كوچه ها، متشكرم
باز مي گردد به خانه، بي اميد و بي نصيب/باز هم يك دوره گرد بي نوا، متشكرم
زير باران، بي لباسي گرم و بي سقفي صبور/كودكي هم مي شود درد و بلا، متشكرم
چون گفتنی باشد ,