گریزگاه چشم ها

نگاهی گاهی به آسمان کافی است

تا سرانگشت خدای بر چشمانت فرود آید

و تاریکی به نور

و اندوه به سرور

رهنمون گردد؛

کبوتری شاید بر آستان گلدسته ای

...

ادامه نوشته

غروب جمعه

غروب جمعه و باران، غروب جمعه و باد!

غروب جمعه و خوابی که می رود از یاد!

 

غروب جمعه و سرمای دست های هنوز

و یک ترانه پر از دردها و ناله و سوز

 

...

ادامه نوشته

سفری که پایان نداشت

این ابتدای یک راه تازه نیست

انتهای یک سفر همیشگی هم نیست

این طعم ساده نبودن است

طعم ساده ای که تمام طعم ها را بی طعم می کند

مزمز

مزه های بدون مرز را تبلیغ می کند

و تو

فراتر از مرزهای تن ام

...

ادامه نوشته