شب آوا

يك چشم شوخ
يك قلب مضطرب
يك انتهاي افق گونه ي غليظ
يك آه، در ميان غزلخوانيِ مدرن
يك قوي مهربان
يك شب هواي گرم نواهاي آشنا
يك نام
يك صدا
يك قطره اشك، لاي تماشاي صحنه ها
يك لحظه ي عزيز
يك شعر بي صدا

گفتم آهن دلی کنم چندی

گفتم آهن دلي كنم چندي
ندهم دل به هيچ دلم بندي ١
،
آمدي، آهنم شراب شدي
مست كردي دلم به لبخندي ٢
،
خاصه ما را كه در ازل بوده است
با تو آميزشي و پيوندي٣
،
آخرت شد، زمين هوايي شد
رٓست و خيزي تو در من افكندي٤
،
نرسد دست ما به دنيايت
آخرت بهتر است، تا چندي ٥

من و تو در بهشت، جرعه زديم
كاش آن ميوه را نمي كندي ٦

رفتي و كشتي ام به گِل ماندي
نوح، بي نور حق نپايندي ٧

اينهمه اژدها، من و فرعون
موسيِ بي عصا چه ترفندي؟ ٨

نرود در سرم هواي كسي
نه به گوشم نصيحتي، پندي ٩

رفتي و شعر كهنه اي گم شد
رفتي و قصه ها پراكندي ١٠
-----------------------
١،٣ سعدي عليه الرحمه، ديوان اشعار، غزليات، غزل ٥٣٨
٢ و الباقي، خودم

دوشنبه نیستی

دوشنبه برف مي آيد
و تو نيستي
من مي مانم و يك دنيا پنجره
و فنجان قهوه اي بي شير و شكر
كه نريخته مي ماند
در امتداد تويي كه نيامده مي روي
من مي مانم و اين دودِ نازنين
و قمر مثل قمري ترانه مي خواند
تلخ مي شوم
و آسمان در گلويم مي تپد
خداي پنجره ها
خداي برف ها
خداي سيگارهاي تلخ
خداي صداهاي غم زده
زير سقف يك حريم آينه دار
در قامت پرنده اي آرام
پرواز مي كند
پرنده اي كه از هيچ پنجره اي نيامده است
دوشنبه برف مي آيد
و خواب سنگين زمستان
خرس ها را صدا مي زند
دلم يك غار ميخواهد
با يك پنجره
و دو ليوان چاي ترش
و تنفس در هواي دشت سوسن
و صداي زنگوله گوسفنداني كه رد مي شوند