حدیث خاستن

دیر نمی شود

پیر نمی شوی

آفتاب منتظر است

باران منتظر است

دریا منتظر است

و تاریخ منتظر است

تا تو برخیزی و همه چیز آغاز شود

مردانی از همیشه

زنانی از هنوز

و قبیله ای از ترانه های آشتی

مرزهای بی خط

گذرنامه هایی بدون تاریخ اعتبار

و زمینی که می چرخد

تا تو در خوابی کوتاه و شبانه

هزاران کیلومتر جهانی را بپیمایی که هرگز تصوری از آن نداشته ای

حلزون ها هم شاید از دیاری در باغچه ای به دیاری در باغی سفر کنند

و ما به خواب های کوتاه

و رویاهای بلند

عادت کرده ایم

به گمانم که وقت بیداری است

 

بی هوا

آرام شو رفیق

آرام شو رفیق

چونان درخت پیر کهنسالِ سالیان

با شولای زردی بر دوش، در پاییز

یا آرمیده زیر لحافی سفیدی، در زمستان

آرام شو، چنان که زمین، در تعلیق بی پایان آسمان

آرام شو، چونان کبوتری، لانه گزیده در مسیر طوفان

یا جیرجیرکی آوازه خوان، در پیش پای مرگ، در آستان قدمهای مردمان

آرام شو رفیق

پرواز کن به زمزمه ای از جهان تا جهان

با کوله باری از دردهای نهان؛ ستاره گان جهت یاب در تیره راه نیم شبان

دردها را دریاب

دریاب و آرام شو  ای جوان!