گفتم آهن دلي كنم چندي
ندهم دل به هيچ دلم بندي ١
،
آمدي، آهنم شراب شدي
مست كردي دلم به لبخندي ٢
،
خاصه ما را كه در ازل بوده است
با تو آميزشي و پيوندي٣
،
آخرت شد، زمين هوايي شد
رٓست و خيزي تو در من افكندي٤
،
نرسد دست ما به دنيايت
آخرت بهتر است، تا چندي ٥

من و تو در بهشت، جرعه زديم
كاش آن ميوه را نمي كندي ٦

رفتي و كشتي ام به گِل ماندي
نوح، بي نور حق نپايندي ٧

اينهمه اژدها، من و فرعون
موسيِ بي عصا چه ترفندي؟ ٨

نرود در سرم هواي كسي
نه به گوشم نصيحتي، پندي ٩

رفتي و شعر كهنه اي گم شد
رفتي و قصه ها پراكندي ١٠
-----------------------
١،٣ سعدي عليه الرحمه، ديوان اشعار، غزليات، غزل ٥٣٨
٢ و الباقي، خودم