در آن خزان ...
در آن خزان، افتان و خیزان
تنها در باران
چون برگی، رقصان
***
دیدم آن دم را
آن دمِ غم را
اشک و ماتم را
مستان و نالان
***
روزی که رفتی، روز بی پایان
روز سرما بود، آمد زمستان
حالا بیش از پیش، دلتنگت هستم، جان دلم
پژمرده برگی،
کو می دهد جان
***
+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم مرداد ۱۴۰۳ ساعت 21:8 توسط علي خان آبادي
|
چون گفتنی باشد ,